معنی روزانه و عادی

حل جدول

فرهنگ عمید

روزانه

[مقابلِ شبانه] مربوط به روز،
به اندازۀ یک روز: مصرف روزانه،
(قید) در هر روز: روزانه چند لیوان آب می‌خورید؟،
(اسم) [قدیمی] روز،

لغت نامه دهخدا

روزانه

روزانه. [ن َ / ن ِ] (ص نسبی، ق مرکب) آنچه هرروز بکسی داده شود. (آنندراج). یومی. (ناظم الاطباء). آنچه بیک روز از طعام یا مزد یا پول برای کسی مقررکرده اند. (از فرهنگ نظام). || هرروزی. (ناظم الاطباء). یومیه. (یادداشت مؤلف). هر روز. گویند: فلان روزانه یک نوع اذیت بمن میکند. (از فرهنگ نظام). || هر روزی یک بار. (یادداشت مؤلف).


عادی

عادی. (ص نسبی) نسبت است به عاد. رجوع به عاد و عادبن عوص شود.

عادی. [دی ی] (ع ص نسبی) نسبت است به عادت. هر چیزی که عادت شود. بحالت الحاق یاء نسبت تاء مصدر از آن افتاده است. (از غیاث اللغات).

عادی. (ع ص) دیرینه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه. || عادیا اللوح، هر دو طرف کرانه ٔ آن. || دزد. || (ص) ستمکار. || دشمن. (منتهی الارب).

فارسی به عربی

عادی

ارض مشاعه، عادی، عاری، مالوف، وضع طبیعی


روزانه

نهاری، یومیا

عربی به فارسی

عادی

پیش پا افتاده , مبتذل , معمولی , همه جایی , اتفاقی , غیر مهم , غیر جدی , عادی , متداول , همیشگی , معمول , مرسوم

فارسی به ایتالیایی

روزانه

quotidiano

فرهنگ معین

روزانه

(نِ) (ص مر.) مربوط به روز، وابسته به روز.

مترادف و متضاد زبان فارسی

روزانه

روزمره، هرروز، یومیه

فرهنگ فارسی هوشیار

روزانه

مربوط به روز، هر روزه، روز به روز

فارسی به آلمانی

روزانه

Taeglich [adjective]

معادل ابجد

روزانه و عادی

360

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری